img

به وبسايت ما خوش آمديد

با استفاده از يا می توانيد بين بخش های مختلف وبسايت جابه جا شويد

وارد شويد

قلم شکسته

تا در شکست، سینه شکست و قلم شکست

ادامه
احلی من العسل

احلی من العسل

بسم الله

میزند تیغ خودش تند تر از تیغ اجل

مرحبا بر پسر بی بدل شیر جمل

 

«اشهد ان علی...» بسته به پیشانی خود؛

زیر لب زمزمه ی «حی علی خیر العمل»

 

بی زره آمده، این قامت نورانی را؛

وان یکادی که عمو خوانده فقط کرده بغل

 

اثر قدرت عباس و غرور حسن است

که به ابروی گره خورده نیفتاده خلل

 

کربلا مات تو و لحظه آقایی توست

هیچ کس مثل تو رعنا نشد از روز ازل

 

برده ای جان و دل اهل حرم را ای ماه؛

جای خون میچکد از گوشه لبهات عسل

 

ح.م

 

عیسای خونین

عیسای خونین

بسم الله

ماجرای راهب مسیحی و سر متبرک اباعبدالله (ع)....

نیمه شب بود دلش را به صلیبی خوش کرد
دل به تمثالِ زن ِ پاک و نجیبی خوش کرد
خاطرش را به مداوای طبیبی خوش کرد
تا دلش را به مسیحای غریبی خوش کرد

مثل یعقوب ِ پریشان شده در کنعان شد
یوسفی آمد و در دیر دلش مهمان شد

پرچم قافله همرنگ گلی احمر بود
کاروانی که جدا گشته ز یک لشگر بود
آسمان غمزده از فاجعه ای دیگر بود
تار میدید ولیکن سر نی ها، سر بود

ناگهان در دل آرامش شب طوفان شد
پیرمرد از نفس افتاد و دلش حیران شد

کاروان آمد و از قامت سر خون می ریخت
پا به پای زنی در بین گذر خون می ریخت
جای اشک بصر از چشم قمر خون می ریخت
پیش چشم پدر از چشم پسر خون می ریخت

آسمان مرثیه خوان پسر انسان شد
ماه در پشت سر ابر سیه پنهان شد

دشت از تابش خورشید و قمر محشر بود
کاروان حامل صد نسترن پرپر بود
نیزه ها بین صف خسته چند دختر بود
بین سر ها، سری از باقی سرها، سر بود

وضع دلشوره اش آن لحظه دو صد چندان شد
محو زیبایی بی سابقه ی جانان شد


نیزه دار آمد و او از سببش پرسش کرد
از پریشانی ِ موها و لبش پرسش کرد
جرئتی کرد و ز نام و لقبش پرسش کرد
تا که از مادر و اصل و نسبش پرسش کرد

ناخودآگاه تمام جگرش عطشان شد
قسمت چشم ِ دل و دیده او باران شد


درهمی داد و سر عیسای خونین را خرید
تشنه لب بود و همه دریای خونین را خرید
یوسف لب تشنه زیبای خونین را خرید
قدر یک شب هم شده لیلای خونین را خرید

چون که آه جگر از دیدن او سوزان شد
بی سبب نیست خدا هم ز غمش گریان شد


ساعتی شد که خودش بود و سری خون آلود
زخم ها، زخم دگر بر جگرش می افزود
بوسه ای زد به لب ِ از اثر سنگ کبود
زیر لب گفت که ای کاش که بی مادر بود

غصه دار از اثر مرثیه دندان شد
ناگهان صورت چون لاله ی سر تابان شد

با گلاب و آب و عنبر قامت سر را که شست
عاشقانه صورت زیبای دلبر را که شست
غرق گریه خون در رگهای حنجر را که شست
گرد خاکستر به روی دیده تر را که شست


دیدن چشم پر از خون شده اش آسان شد
اندکی داغ دل و سینه او درمان شد

در همین فرصت کم عاشقی آموخته بود
چشم خود بر نگه نافذ سر دوخته بود
ماه رویی که سر ِ زلف و لبش سوخته بود
اشک می آمد و رخسار برافروخته بود

چشمه معرفتی در دل او جوشان شد
نیمه شب بود که انجیل دلش قرآن شد
ح.م




یابن شبیب...

یابن شبیب...


اعوذ بالله من الکرب والبلاء....

بسم الله...

روضه گودال

یابن شبیب روضه ما پا گرفته است
یابن شبیب روضه نفس را گرفته است

یابن شبیب گر که شدی غرق شور و شین
یابن شبیب روز و شبت فابک للحسین (ع)

یابن شبیب زلف پریشان شنیده ای؟
یابن شبیب مصحف صدپاره دیده ای؟

یابن شبیب یوسف ما را دریده اند
مانند کبش زنده سرش را بریده اند


🔺( "فانه ذبح کما یذبح الکبش" )
جد ما را مثل قربانی (گوسفند ) سربریدند

یابن شبیب صحبت از کرب والبلاست
این صید دست و پا زده در خون حسین ماست

یابن شبیب جد مرا تشنه کشته اند
با تیغ کند و ضربه ی صد دشنه کشته اند

یابن شبیب جد من عریان رها شده
جسمش به زیر سم ستوران رها شده

یابن شبیب در دل گودال قتله گاه
یابن شبیب مادرمان میکند نگاه

یابن شبیب صحبت دشنام و ناسزاست
راسی اسیر بازی دستان نیزه هاست

یابن شبیب از غضب نیزه ها بخوان
یابن شبیب از اثر چکمه ها بخوان

راز "مرمل بالدماء" ش که رو شده
این تن به دست نیزه کمی زیر و رو شده

با تیر و تیغ و دشنه و با چکمه میزدند
یابن شبیب بر دهنش نیزه میزدند

گم شد میان هلهله "امن یجیب" او
خندیده اند بر سر "شیب الخصیب" او

یابن شبیب عمه ما هم اسیر شد
با یک نگاه بر تن عریان چه پیر شد

چشمش نظاره کرده گلوهای پاره را
جسم به خون تپیده هجده ستاره را

یابن شبیب روز و شبت غرق گریه باش
هر شب اسیر غربت و داغ رقیه باش

یابن شبیب روضه همین بس که فاطمه
آمد کنار مضجع سردار علقمه

یابن شبیب سینه ما غرق ماتم است
یابن شبیب قاتل ما هم محرم است

یابن شبیب روضه ما را به پا کن و...
دائم برای قائم ما هم دعا کن و...

ح.م

منای چشم تو

منای چشم تو

بسم الله

شکر لله آمدم تحت لوای چشم تو 
شکر لله کرده دل را مبتلای چشم تو

زیر و رویم میکند طرز نگاهت ماه من
ای همه دار و ندار من فدای چشم تو

داده شیرم مادرم با طعم اشک روضه ها؛ 
اهل هیئت گشته ام من از دعای چشم تو

روی دستان پدر بودم که گفتم «یا حسین(ع)»
ای همه ایل و تبار من گدای چشم تو 

بی حیایی کار من بود و تو آقایی حسین(ع)
آبم آخر میکند آقا حیای چشم تو 

هر چه من بد بوده ام مهرت فراوان تر شده؛
خانه زادم کرده آقا این وفای چشم تو

ای به قربان لب خونی و چشم پر غمت
آمدم پر پر شوم من در عزای چشم تو

قطره ای اشک و کمی هم ناله دارم... ای خدا!
کاری از دستم نمی آید برای چشم تو


مثل قاسم، مثل اکبر یا که نه...مانند جون؛
دست و پا خواهم زد آخر در منای چشم تو
ح.م

قفس

قفس

بسم الله

از خودم، از قفس ساده تن دلگیرم
من بهارم که در این فصل خزان میمیرم

دوری از چشم تو سرمازده ام خواهد کرد
نکند "بی تو شدن" حک شده در تقدیرم؟!

هر چه آمد به سرم از دل صد رنگم بود
من نگفتم که در این واقعه بی تقصیرم

قدر یک لحظه فقط دیر رسیدم به خدا؛
من هم عمریست که خسران زده از تاخیرم

عاقبت می رسد آن لحظه، جهان خواهد دید
انتقامی که من از ثانیه ها میگیرم

کربلایی نشدن...حق دلم بود،...ولی...
بیش از این ها تو مکن پیش همه تحقیرم

سر به زیر آمده ام تا به لب چشمه تو؛
شاید ایندفعه بیفتد به دلت تصویرم

ح.م

بدون ویرایش

شبیه مادر خود...

بسم الله
آمدیم از وفات مادر ِ مادرمان بنویسیم، این دل دیوانه مان رفت جای دیگری....



زینب!...عزیز دلم!...پیش من بیا
دیگر زمان جدایی رسیده است
مادر فدای نگاهت... کمی بخند
دختر، به خانمی ات، کس ندیده است


دیگر شبیه مادر خود رفتنی شدم
حالا تو جای من و علی چون پیمبر است
باید برای دختر خود درد دل کنم
دختر همیشه محرم اسرار مادر است

من هم درست مثل تو اینجا نشسته ام
وقتی که مادرم نفس اخرش کشید
کوچک، شبیه تو بودم در آن زمان؛
وقتی که جان خسته مادر به لب رسید

آغوش گرم مادری اش وقف گریه ام
شمع نگاه ش قدرت سو سو زدن نداشت
سر تا به پا فدایی دین خدا شد و...
حتی برای رفتن خود یک کفن نداشت

.

.

.


گریه کردی؟ چه شد مگر زینب؟
من که حرف از حسین نیاوردم؟!!
جان مادر نفس بکش دختر!
از کبودی ِ رنگ تو مُردم


تا که حرف از کفن زدم هر بار
بغض تو آتشی به قلبم زد
جان مادر! بیا عزیز دلم
ابر غمها به چشم تو نم زد

جبرئیل از بهشت حق آورد
کفنی از برای مادر من
کربلا هم خدا بزرگ است و...
کفنی میدهد به خاطر من

هر چه از دوست می رسد نیکوست
اگر حتی ز بوریا باشد
پیرهن میدهم به تو ببری؛
صاف و ساده که بی ریا باشد


چادرم هم امانت است زینب
تا تو خاکی ترش کنی مادر
بعد تو یک رقیه ای هم هست
سعی کن تا سرش کنی مادر

پدرم پشت در رسید اکنون
فرصت مادر تو کوتاه است
مژده ای میدهم تو را زینب
که پناه تو قرصی از ماه است

اگر چه ما و حسن می رویم از پیشت
ولی تو غصه نخور...ماه هاشمی داری
برای قلب حسین ت که کاشف الکرب است
تو با وجود اباالفضل مگر غمی داری؟!!

زمان رفتن من شد، تو مانده ای زینب
میان غربت بابا و این برادر ها
خدا به قلب تو کرده عنایتی مادر!
صبور تر شده ای ماورای باور  ها

تمام عصمت من در نگاه تو باقیست
شبیه مادر خود میشوی...خداحافظ
چه زود میرسد آن روز واقعه...گودال
به سوی مادر خود میدوی...خداحافظ

ح.م

غبطه

بسم الله

هر که چشم دل خود را به شما دوخته است
قلب او ذره ای از عشق تو نفروخته است

به خداوند که در هر دو جهان مستغنی ست
هر کسی قطره ای از اشک تو اندوخته است

این پریشانی بی سابقه دل هر شب؛
درس عشقی ست که از چشم تو آموخته است


حاصل غبطه ما بر ملک فطرس بود
دل در این خانه  اگر بال و پرش سوخته است


ح.م

موعد طوفان

بسم الله

28 رجب...

حرکت کاروان اباعبدالله از شهر مدینه به سوی مکه مکرمه

امنیت نیست در این شهر پر از کفر و گناه

مردمانش همه در خواب عمیقی، گمراه

 

کوچه ها چون رگ خشکیده قلبی بی خون؛

شهر آبستن یک واقعه ای بس جانکاه

 

در خطر جان نفس های دلی بی مانند؛

غصه ها در دل بی تاب عزیزی بی چاه

 

آسمان تیره و تار است و زمین روشن نیست؛

بس که تنها شده در پشت پلیدی ها، ماه

 

صحبت از بیعت با فرد پلیدی ست که او...

دارد از بردن نامش دل شاعر اکراه

 

صحبت از داغ تبر بر جگر شب بو هاست

باغبانی شده از موعد طوفان آگاه

 

در عبایش همه گل های جهان را جا کرد؛

چاره ای نیست! فقط مانده برایش یک راه

 

یاس شش ماهه و آن سرو جوانش را هم؛

با حرم عازم این راه پر از غم شد شاه

 

کاروان پر شده از عطر غریبی چون سیب؛

کعبه بابد بشود قافله را منزلگاه

 

 

حاجی اما به لبش ذکر عجیبی دارد:

هر که دارد هوس کرب و بلا...بسم الله

ح.م

وداع با دو ماه روضه بر حسین(ع)

بسم الله

الوداع....

آبرو از قِبَل ماه محرم داریم
دل به این لطف پر از سابقه محکم داریم

پیرهن مشکی ما شاهد خوبی ست حسین!
که چه شبها ز غمت دیده پر نم داریم

ما دو ماه است پریشان نگاهت شده ایم
رسم دلدادگی از حرکت پرچم داریم

'
الوداع' است به لبهای همه جای 'سلام'
مرو ای ماه! مرو...اشک بصر کم داریم

بعد از این هم غم تو حک شده بر دل آقا
در ته لذت هر خنده کمی غم داریم

غم پرست نیستم اما تو خدایی ست غمت 
هر طرف مینگری داغ مجسم داریم

حق شیعه ست که پرپر بزند از عشقت
عقده از غصب همان حق مسلم داریم

کربلا ریشه در آن کوچه پر خم دارد
در مدینه ست که ما شور محرم داریم

با نظر بر "در" و با رد شدن از هر "کوچه"
یاد از آن مادر غمدیده و قد، خم داریم

فاطمیه ست امیدم که نمیرد این دل
به دم روضه تو حاجت مبرم داریم

ح.م

قصه عشق تو بی تاب شدن هم دارد

بسم الله

جنون نوشت....

قصه عشق تو بی تاب شدن هم دارد
فکر دیدار تو بی خواب شدن هم دارد


اربعین و صفر و قصه جا ماندن من
از خجالت به خدا آب شدن هم دارد


حرمت نان و نمک را دل اگر بشکسته ست
داغ شرمنده ارباب شدن هم دارد


هر نگاهی که به جز. روی تو را عاشق شد
مات یک گنبد در قاب شدن هم دارد

***

قطره ای اشک به یاد حرمت کافی بود
اشک تو فاتح ابواب شدن هم دارد


من قسم میدهمت جان رقیه ت آقا!
توبه آویزه ی اسباب شدن هم دارد


ماه روی تو مرا نور بصر گشته حسین(ع)
همنشینی تو مهتاب شدن هم دارد


رحمت واسعه ات بود، نگاه م کردی
این عنایات تو کمیاب شدن هم دارد


در نمازم خم ابروی تو دستم که گرفت
بی نیاز از تن محراب شدن هم دارد

ح.م

آخرين نظرات

سلام علیکم اجرکم عندالله. خیلی عالی بود

با تشکر و سپاس بسیار عالی و جانسوز ...

سلام علیکم. ایام تسلیت... عللی ...

سلام، این شعر  هر روز سروده ...

سلام علیکم به به کم الله   فوق ...

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست... موفق باشید.

سلام و ادب.......خدا قوت..اجرتون ...

سلام. زیبا، دلنشین، فوق العاده! ...

{باعرض سلام وادب واحترام} ...

گالری عکس

درباره سايت

قلم شکسته

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

اطلاعات تماس، پيوندها و ...

اطلاعات تماس

  • ايميل
  • تلفن
    --
  • مدير سايت
  • امروز:
    يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۳۱ ق.ظ

قدرت گرفته از بلاگ بيان