img

به وبسايت ما خوش آمديد

با استفاده از يا می توانيد بين بخش های مختلف وبسايت جابه جا شويد

وارد شويد

قلم شکسته

تا در شکست، سینه شکست و قلم شکست

ادامه
هوای این روزای من

هوای این روزای من


بسم رب الزهرا (س)

با سبک « هوای این روزای من هوای سنگره...»

از لسان مبارک حضرت امیر(ع)

هوای این روزای من، هوای سوختنه
غم تو این روزا داره به سینه میزنه

هوای این روزای تو، هوای رفتنه
همین نگاه آخر تو، قاتل منه

آتیش زدن به خونه و تمومِ حاصلم
نشسته غصه های عالمی روی دلم

بهار خونه ی علی چه زود خزون شدی
عمود خیمه ی منی ، چه قد کمون شدی

ملیکه ی خدا روی زمین تویی، ولی؛
جوونیت ُ دادی پای غریبی ِ علی

ببخش اگه تو دست غصه ها شدی اسیر
تو رو خدا نگات ُ از چشای من نگیر

رد میشه از جلو چشام دوباره خاطرات
می پیچه توی گوش من صدای ناله هات

صدای ناله های تو از پشت در اومد
اون نانجیب همه ش لگد به روی در می زد

قرارمون نبود بیای، جون علی برو
جلو چشای من با تازیانه زد تو رو

چهل تا مرد بی حیا، تو بی دفاع و من
فقط می شد بگم تو رو خدا نزن، نزن

نصیحت بابای تو دستامو بسته بود
الهی دست من به جای تو شکسته بود

صبر من ُ بهونه کردن و تو رو زدن
قلب من ُ نشونه کردن و تو رو زدن

حلال کنی من ُ، مدینه مردمش بدن
به خاطر علی به تو زخم زبون زدن

چراغ خونه ی علی روشن بمون بتاب
چشات ُ روی هم بزار یه شب آروم بخواب

آروم بخواب و فکر غصه ی حسن نباش
آروم بخواب و فکر غصه های من نباش

کارم شده سحر میام کنار بسترت
بمیرم آخه واسه این کبودی ِ پرت

زده به سینه ی تو با لگد یه جوری که
هنوزم از پرت داره خونابه میچکه

پناه ِ بی پناهی ِ علی بمون نرو
درسته خسته ای دیگه، ولی بمون نرو

جواب حیدرُ بده، نفس نفس نزن
تو رو به جون زینبت، تو رو جون حسن

ببین حسینت ُ نشسته زل زده به در
که کشته حیدرو چشای خیس این پسر

پاشو ببین که موی زینبت پریشونه
پاشو ببین دل حسن دیگه پر از خونه

چشات ٌ وا کن و ببین، ببین که حیدرم
خدا میدونه بعد تو چی اومده سرم

بیا و تو نمک دیگه به زخم من نزن
نذار که چشم تو چشم بشم با قاتل تو من

شبونه می برم تو رو، چه یاس پرپری
بدون محرمی، بدون یار و یاوری

نمونده طاقتی برای زانوی علی
چه سخته داغ رفتن تو بانوی علی

اگر که جون بدم ز داغ رفتنت کمه
بدون تو نصیب سینه ی علی، غمه

نشد که گریه ای کنم بدون واهمه
وداع من با تو همین یه آه ِ ، فاطمه

ح.م



یابن شبیب...

یابن شبیب...


اعوذ بالله من الکرب والبلاء....

بسم الله...

روضه گودال

یابن شبیب روضه ما پا گرفته است
یابن شبیب روضه نفس را گرفته است

یابن شبیب گر که شدی غرق شور و شین
یابن شبیب روز و شبت فابک للحسین (ع)

یابن شبیب زلف پریشان شنیده ای؟
یابن شبیب مصحف صدپاره دیده ای؟

یابن شبیب یوسف ما را دریده اند
مانند کبش زنده سرش را بریده اند


🔺( "فانه ذبح کما یذبح الکبش" )
جد ما را مثل قربانی (گوسفند ) سربریدند

یابن شبیب صحبت از کرب والبلاست
این صید دست و پا زده در خون حسین ماست

یابن شبیب جد مرا تشنه کشته اند
با تیغ کند و ضربه ی صد دشنه کشته اند

یابن شبیب جد من عریان رها شده
جسمش به زیر سم ستوران رها شده

یابن شبیب در دل گودال قتله گاه
یابن شبیب مادرمان میکند نگاه

یابن شبیب صحبت دشنام و ناسزاست
راسی اسیر بازی دستان نیزه هاست

یابن شبیب از غضب نیزه ها بخوان
یابن شبیب از اثر چکمه ها بخوان

راز "مرمل بالدماء" ش که رو شده
این تن به دست نیزه کمی زیر و رو شده

با تیر و تیغ و دشنه و با چکمه میزدند
یابن شبیب بر دهنش نیزه میزدند

گم شد میان هلهله "امن یجیب" او
خندیده اند بر سر "شیب الخصیب" او

یابن شبیب عمه ما هم اسیر شد
با یک نگاه بر تن عریان چه پیر شد

چشمش نظاره کرده گلوهای پاره را
جسم به خون تپیده هجده ستاره را

یابن شبیب روز و شبت غرق گریه باش
هر شب اسیر غربت و داغ رقیه باش

یابن شبیب روضه همین بس که فاطمه
آمد کنار مضجع سردار علقمه

یابن شبیب سینه ما غرق ماتم است
یابن شبیب قاتل ما هم محرم است

یابن شبیب روضه ما را به پا کن و...
دائم برای قائم ما هم دعا کن و...

ح.م

بوسه میخواهم

بوسه میخواهم

بسم الله

شب سوم

زبان حال رأس نورانی اباعبدالله با دختر سه ساله اش

 

دیدی آخر دخترم یک بار دیگر آمدم

شوق دیدارِ تو باعث شد که با "سر" آمدم

 

جان من، شیرین زبانی های خود از سر بگیر؛

طعم لبخند تو شیرین تر ز کوثر، آمدم

 

قول دادم از سر نی تا بیایم پیش تو؛

بعد صد بار از نی افتادن من آخر آمدم

 

همنشین عمه بودی در بلاها، دخترم!

من هم از پیش سر خونین اکبر آمدم

 

دیدم از بالای نی، سیلی فراوان خورده ای

روضه ی مکشوفه ی غم های مادر، آمدم

 

قدر یک شب هم شده ام ابیها گشته ای

من پدر بودم که بر زانوی دختر آمدم

 

گرد خاکستر بگیر از صورت بابای خود

"ها" بر این آیینه ام کن،چون مکدر آمدم

 

 

حک شده نام عدو ها روی پیشانی که من؛

دست به دست از ابتدا تا عمق لشگر آمدم

 

غصه ی زخم لب و دندان بابا را مخور

تا که دیدم آستین ها گشته معجر، آمدم

 

مثل عمه لب بر این حلقوم پر خونم گذار

بوسه میخواهم که با رگ های حنجر آمدم

 

بغض ِ در حلق تو بابا را پریشان می کند

جان بابا چشم خود وا کن و بنگر، آمدم

 

ح.م

التماس دعا

ویرایش نشده است

مُهر غربت

بسم رب الحسین(ع)


این همه راه آمدم حالا بیا با من بگو

آن عبای کهنه و انگشتر دست تو کو؟

 .

.

.

روضه است

هر که خواست در ادامه مطلب بخواندش

 

چه کنم؟

 

بسم الله

 

گر به سوی تو بیایم حرمم را چه کنم؟

گر برِ خیمه بمانم صنمم را چه کنم؟

 

از غمت شوکه شدم، ساکتم و مبهوتم

مانده ام بعد دمم باز دمم را چه کنم؟

 

تو قسم خورده ای آب آور طفلان باشی

زیر لب باز نگو این قسمم را چه کنم!

 

کاش برخیزی و یک جمله بگویی به حسین!

پیش این بی صفتان قد خمم را چه کنم؟

 

آه...هر چند که با قوت شمشیر به پا استادم

لرزش پر تنش هر قدمم را چه کنم؟

 

بعد عمری که به دل خوانده ای ام جانِ اخا

دیر شد آمدنم، لطف کمم را چه کنم؟

 

تا به دستان علمگیر تو من بوسه زنم

ای علمدار بگو این علمم را چه کنم؟

 

بی تو دیگر دل زینب پر از دلشوره ست

کاشف الکرب بگو اوج غمم را چه کنم؟

 

بی تو پای همه تا قلب حرم وا شده است

چهره ی نیلی اهل حرمم را چه کنم؟

ح.م

 

دلشوره لیلا

 

 

 

بسم الله


روضه است

از لسان مبارک حضرت ارباب به علی اکبر(ع)

 

موقع رفتن میدان چه سریع پا شده ای

اذن دادم به تو تا غرق تمنا شده ای

 

حاصل عمر حسینی و خدا می داند؛

خون دل خورده ام آنقدر، که رعنا شده ای

 

آه...حالا که تمام جگرم بسته به توست؛

بهر قربانی این بزم، مهیا شده ای

 

قبل رفتن پسرم، پیش پدر راه برو

این دم آخری ای ماه! چه زیبا شده ای

 

پسرم این رجزت را ز که اموخته ای؟

بهترین حاصل آموزش سقا شده ای


  روزه را با عسل لعل پسر باز کنم؟

شکر لله که تو هم صاحب فتوا شده ای

 

و ان یکادی ز لبم نذر نگاهت کردم

مثل حیدر وسط معرکه آقا شده ای

 

گم شدی در وسط خیل سپاه دشمن؛

از پس بارش شمشیر تو پیدا شده ای

 

ای وای! کجا می رود این اسب؟!...بگو برگردد

جان بابا ز چه رو اینهمه تنها شده ای؟!

 

اشبه الناس به پیغمبری ای ماه منیر!

عاقبت مثل تن حضرت یحیی شده ای

 

سه علی با خودم آورده ام اما حالا؛

تو خودت یک تنه تکثیر به صد ها شده ای

 

من چگونه بدنت را ببرم بابا جان؟

دست من بسته شده، پس که مجزا شده ای

 

لخته خون ز گلویت چه توقع دارد؟

که تو شرمنده این واژه ی "بابا" شده ای

 

تشنه ی دیدن آن چشم سیاهت هستم

و تو سیراب به دست خود طه شده ای

 

اکبرم!، پیش تو، بابا ز نفس افتاده است

پسرم باعث دلشوره لیلا شده ای!

 

مرده بودم به خدا ، عمه نجاتم داده ست

عمه هم دید که چون لاله ی حمرا شده ای

 

باغبان ها و تبر ها و هرس کردن ها؛

پس عجب نیست که در بین عبا جا شده ای

 

به سیاهی همین زلف پر از خون سوگند

این دم آخری ای ماه! چه زیبا شده ای


ح.م



 

 

میا..میا...کوفه

بسم الله

 

بشکند آن قلم که امضا کرد

بغض در قلب کوفه حاشا کرد

 

بشکند دست بیعتت کوفه

خون دوباره به قلب مولا کرد

 

بشکند دست مسلم ت ارباب!

او بساط سفر مهیا کرد

 

گفته بودم "بیا" ولی افسوس؛

این "بیا" گفتنم چه غوغا کرد

 

می نویسم بدانی ای آقا!

شهر کوفه چه با دل ما کرد

 

شب و روز چنین بلادی را؛

باید از هم کمی مجزا کرد

 

صبح کوفه جواب من، "آری"

شب نصیب نگاه من، "لا" کرد

 

نامه ها تیغ و دشنه شد آقا

اف بر این خدعه ای که دنیا کرد

 

جان مسلم! میا میا کوفه!

باید از این قبیله پروا کرد

 

می دویدم میان هر کوچه؛

فکر معجر قد مرا تا کرد

 

می کند سمّ اسبشان با تو

آنچه "در" با حریر زهرا کرد

 

زخم سربسته ی مدینه چرا؛

وسط معرکه دهن وا کرد؟

 

 

چقدر قافله، " علی" دارد!!

کینه شان را دوباره احیا کرد

 

دائما فکر اصغرم آقا؛

حرمله تیغ خود مهیا کرد

 

این جماعت که ارباً اربا را

با علی اکبر تو  معنا کرد

 

فکر اکبر روان من پژمرد

قلب مجنون، دعای لیلا کرد

 

لا اقل مشک آب خود پر کن

لشگری قصد چشم سقا کرد

 

دیگر آتش گرفته چشمانم

گریه از بهر داغ فردا کرد

 

فکر زینب قرار من برده

دیده را یک "سلام" دریا کرد

 

زخم کاری قلب مسلم را

آن "علیک" شما مداوا کرد

 

می شود جسم این سفیرت را

سر در شهر کوفه پیدا کرد

 

جان مسلم! میا میا کوفه!

باید از این قبیله پروا کرد


ح.م


جُمع الشمس و القمر...

بسم لله

 

از اواسطش روضه است

هر کس نمیتواند، نخواند

 

 

لیله ی قدر ِ چشم تر اینجاست

چون خدا هم که تا سحر اینجاست

 

قبر شش گوشه ای که خوابیده؛

زیر پای پدر، پسر، اینجاست

 

یک طرف ماه و یک طرف خورشید؛

«جُمع الشمس و القمر...» اینجاست

.

.

.

.

روضه ها ناگهانی و آنی است

اینکه شعرش کنی هنر اینجاست

 

صحنه هایی امان من برده؛

زخم کاری ِ بر جگر اینجاست

 

دو قدم قبل علقمه...یک مرد؛

دست تنهای بر کمر، اینجاست

 

یا که مردی و خنجری پر خون؛

نعره می زد که دردسر اینجاست

 

می برید و به زیر لب می گفت:

شک ندارم که یک نفر اینجاست

.

.

.

 

نیزه اش ناگهان سبک تر  شد

نعره زد یکنفر که "سر" اینجاست

.

.

.

 

 

گرچه  لایمکن الفرار از غم

مادرت گفت بیا...مَفر اینجاست

ح.م


 وخسف القمر. وجمع الشمس والقمر
و ماه تاریک می‌شود و خورشید و ماه جمع شوند. سوره قیامه آیات 8 و
9

من حیدرم...


بسم الله

من حیدرم که ساقی اهل ولا شدم
خیبر شکسته شد که شه لافتی شدم

من حیدرم که در شب معراج احمدی
در پیش چشم خیس محمد(ص)، خدا شدم

در زیر چادری که نه خاکی، نه پاره بود
من هم عمود خیمه ی اهل کسا شدم

کیسه به دوش شهر غم و غصه ها منم؛
من همنشین سفره سرد گدا شدم

من حیدرم که صاحب داغ ولایت است
من حیدرم که در غم زهرا(ع)، فنا شدم

من حیدرم ، به  خیبریان آشنا ترم؛
حالا اسیر حیله نسل زنا شدم

فصل صبوری است و همان طرفه خاک غم
عاشق شدم که لایق جام بلا شدم

دستی که بسته است و چهل مرد نابکار....
شرمنده تر ز حضرت خیر النسا شدم


او تا به آخرین نفسش پای کار من؛
من هم به داغ غربت او مبتلا شدم


آن ضربه های آخری اش خواب هر شبم؛
آن آخرین لگد... که  ز زهرا(س) جدا شدم


شق القمر نمودن ما اکتسابی است
من ماهرانه صاحب فرق دوتا شدم

این ضربتی که زد به سرم، نعمت خداست
از فکر خنده های مغیره رها شدم

من هم شبیه قلب حسن(ع) با سکوت و درد
اهل غروب و گریه و بغض و  خفا شدم

از ماجرای کوچه و سیلی و میخ در؛
مشکل گشای عالمم و  بی دوا شدم

رد می شوم ز کوچه و دود و هجوم و در؛
آتش درون سینه نهفتم...فدا شدم

این بار دوم است که من میخورم زمین؛
آندفعه از هراس هجوم و تو...پا شدم


مادر، میان کعبه مرا نذر قبله کرد
حالا میان قبله ی چشمت ادا شدم

ح.م


قبله سوم

بسم الله

از لسان مبارک حضرت ارباب به سه ساله دردانه اش.


رنگ نیلی زده اند بر تو که زیبا باشی
و خدا خواسته هم صورت زهرا باشی

ماه پنهان شده امشب، که نباشد در چشم
آسمان باشد و ماه ش، که تو تنها باشی

و خدا خواسته از معجزه ی بارش اشک؛
با همه کوچکی ات، وسعت دریا باشی

خط  به خط خوانده ام امشب به خدا در گوش ت؛
مصحف فاطمی ام را که تو معنا باشی

آمدی برگ گلم! تا وسط معرکه ها
کاشف الکرب من و حضرت سقا باشی

نه که این نام "یتیمی" به شما می ماند
تو از این تهمت بی پایه مبرا باشی

عاقبت می رسد آن لحظه ی رویایی...آه
قدر یک شب که شده؛ ام ابیها باشی

ناظران خرده از آن موی سپیدت گیرند
و تو سرگرم سخن با سر بابا باشی

تو چرا اینهمه دستت به کمر میگیری؟
زخم ها مانع آن است که سر پا باشی؟

گو به هر کس که ز قد خم تو می پرسد:
من خود فاطمه ام!... کاش که بینا باشی

دخترم! قبله سوم شده این شهر دمشق
مثل شش گوشه، تو باید که مطلا باشی


ح.م

آخرين نظرات

سلام علیکم اجرکم عندالله. خیلی عالی بود

با تشکر و سپاس بسیار عالی و جانسوز ...

سلام علیکم. ایام تسلیت... عللی ...

سلام، این شعر  هر روز سروده ...

سلام علیکم به به کم الله   فوق ...

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست... موفق باشید.

سلام و ادب.......خدا قوت..اجرتون ...

سلام. زیبا، دلنشین، فوق العاده! ...

{باعرض سلام وادب واحترام} ...

گالری عکس

درباره سايت

قلم شکسته

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

اطلاعات تماس، پيوندها و ...

اطلاعات تماس

  • ايميل
  • تلفن
    --
  • مدير سايت
  • امروز:
    يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۲:۵۶ ق.ظ

قدرت گرفته از بلاگ بيان