img

به وبسايت ما خوش آمديد

با استفاده از يا می توانيد بين بخش های مختلف وبسايت جابه جا شويد

وارد شويد

قلم شکسته

تا در شکست، سینه شکست و قلم شکست

ادامه

بلا نبینی مادر!

 

 

بسم الله



از زبان حضرت امّ البنین(س)....



پدرت گفته که تو حامی دینی مادر!
من فدایت بشوم، بلا نبینی مادر!

تا که قنداقه ی تو دور سر عشق رسید؛
کاش از روی حسین لاله بچینی، مادر!

مادرِ او پسرم، حضرت زهراست ولی؛
تو فقط گل پسر ام ّ بنینی مادر!

پدر از واقعه ی کرب و بلایت می گفت
تو به انگشت ادب عین نگینی مادر!

تا امان نامه تو ،عشق اباعبدالله ست
تو گره خورده بر این حبل متینی، مادر!

تا رقیه به تو زل زد که عمو آب کجاست؟
نکند لشکریان را تو ببینی مادر    

آن زمانی که حسین تکیه به شمشیرش زد
نکند دست تو بر دست ، نِشینی، مادر!

به خدا واهمه ی کرب و بلا میکشدم
 وای از آن لحظه که تو نقش زمینی، مادر!

سعی کن ماه ِ بنی هاشمی ام وقتی که؛
مادرش فاطمه آمد بنشینی مادر!

یک نصیحت پسرم، آن دم آخر، بر نی؛
چشم خود را تو ببند..تا که نبینی، مادر!
ح.م




یا علی مددی.........

اشک تو غوغاست علی...

 

بسم الله 

کامل تر شد

از زبان حضرت مادر(س) که به اول مظلوم عالم دلداری میده...امان از غریبی..........



این چه اشکی ست که در چشم تو پیداست علی؟

فاطمه مطلّع از غصه ی دلهاست، علی!

باز هم بغض خودت را که به صحرا بردی!

پس دل فاطمه از بهر چه اینجاست علی؟

همسر فاطمه بودن که برایت شر شد؛

خدمت خانه ی تو عزّت زهراست، علی!

ای یدالله! کمی دست مرا می گیری؟

آتشی در تنم از عشق تو برپاست، علی!

تو ببخشا که اگر اینهمه من مشتاقم

رفتنم ،جان حسن!؛ وعده ی باباست، علی!

خبر رفتن من نقش زمینت نکند

من فدای تو شدم، قدر تو والاست علی!

من فدای تو شدم تا که زمینت نزنند

قوّت پشت تو از امّ ابیهاست علی!

فاتح خیبر من! دست تو را گر بستند

تا ابد در دل من دست تو بالاست، علی!

بازوی فاطمه دیگر ز رمق افتاده؛

جان من گریه نکن!...اشک تو غوغاست، علی!

فکر چشمان منی؟... این ورمش میخوابد

ماه با لک شدنش اینهمه زیباست، علی!

جان زهرا! دم آخر لب خود را وا کن

خنده هایت به خدا عین مداواست، علی!

میخ در داغ که شد، درد تو را فهمیدم

سینه ات مخزنی از غربت و غمهاست علی!

یا علی جان! تو فقط قلب حسن را دریاب؛

پسر غیرتی ام مثل تو تنهاست، علی!

مو به مو کرب و بلا را که به زینب گفتم؛

آه...الحق که گلم زینب کبری ست، علی!

فقط از چشم بد بی شرفان می ترسم؛

من امیدم همه بر غیرت سقاست، علی!

وقت رفتن شده مولا! تو بیا پیشم باش
که نفسهای تو اعجاز مسیحاست علی!


ح.م

یا علی مددی..........

حلالم کن...

 

بسم الله

 

از زبان بی بی زینب (س)...

 

هلالی گشته ای ای ماه ِ کنعانی...حلالم کن
الا ای یوسف در چاه زندانی...حلالم کن

کدامین چاه؟ یوسف نه!...تو سالار منی امّا؛
در این صحرا اسیر نیزه دارانی...حلالم کن

چه زیباتر شدی بالای آن نیزه... بنفسی انت
تو همواره به قرص ماه می مانی...حلالم کن

به جنگ سنگ ها رفتی که اینگونه تَرک خوردی؟
چرا خونی شده بالای پیشانی؟...حلالم کن

میان قتله گه از یاد من رفت این سوال سخت:
عبایت کو؟...چرا اینگونه عریانی؟...حلالم کن

هجوم هلهله آزرده کرده گوش جانم را
کمی قرآن بخوان با صوت روحانی...حلالم کن

چقدر زیباست این آیه، به یاد مادر افتادم
همین طوری تو یاسین را که میخوانی...حلالم کن

امانت دار خوبی هم نبودم ای برادر جان!
به رویم هم نیاوردی ، که میدانی...حلالم کن

نگاهم کن!...مبند چشمان خود را غیرت الله
ببخشا بر من این گیسو پریشانی...حلالم کن

از اول هم به تو گفتم به طفلانت نظر دارند
چرا ای مرد من! اینگونه حیرانی؟...حلالم کن

مخور غصه!...نفس دارم...جواب خصم تو با من
زنم بر هم  بساط بزم و مهمانی...حلالم کن

حلالم کن که اصلا کودکانت را نگه کردند
کمی حایل شدم اما...نمیدانی...حلالم کن


برایت مادری کردم حسین!... حالا پدر باش!
نوازش کن مرا بابای بارانی...حلالم کن

ندارد خواهرت چیزی  به جز این جان ناقابل
بیا و قبل این که با نگاه خویش بستانی...حلالم کن

 

ح.م


پدر مشک

 

توی خیلی شعر ها میخونیم که از مشک گله میکنن که:
کاش اندازه یک جرعه نگه داری مشک

دیشب یهو و بی مقدمه دلم برای مشک سوخت...
او هم به حرف آمد...




به خدا مشک همه تلاشش را کرده...


بسم الله

جنگ سختی شده من محو تماشا شده ام
کنج این خیمه بسی خسته و تنها شده ام
مشک باشی و دم چشم رباب میفهمی؛
از چه رو اینهمه آشفته و شیدا شده ام
ناگهان اسم مرا گفت سکینه به عمو...
شکر لله که در این معرکه ابقا شده ام
دست من دست علمدار خدا را صد شکر
تشنه لب بودم و همسفره دریا شده ام
دست او، صورت من،بوسه ای از آب فرات
مشک پر آبم و در علقمه معنا شده ام

                ******
ناگهان خون دو دستش همه جا را پوشاند
مشک خونین شده ام..وه که چه زیبا شده ام
بس که لبهای علمدار تو رویم بوسید
مات و حیران همین بوسه ی سقا شده ام
 که مرا چون پدری زود به آغوش گرفت
شرم من باد که شرمنده ی بابا شده ام *
قامتم راست نمودم که به قلبش نزنند
فکر کردم سپر سینه ی مولا شده ام
دشمنان حیله گرند...قصد مرا فهمیدند
چشمش ای وای...در این مرحله رسوا شده ام
ای خدا اسب چرا راه خودش را گم کرد
چشم او خسته شده...نائب بینا شده ام
مزن ای رذل!...مزن!..دست ندارد به برش
زد و بر فرق فرود آمد و من تا شده ام
ناله زد اسم تو را، از دهنش افتادم
نا امیدم که چنین دور ز آقا شده ام

                  ******
سینه خیز آمده ام تا به خیامت برسم
دو قدم دور تر از علقمه پیدا شده ام
 به ابوالفضل قسم که بدنم خونی بود
شرم دارم ز نگاهت که چنین وا شده ام
مشک بی آب شدم ... فایده ای نیست مرا
که سزاواری لب های تو را "لا" شده ام
عجبا مادر او « امّ بنین» نیست مگر؟
پس چرا...؟ محو گل یاس به صحرا شده ام
مادرت فاطمه(س) اینجاست، عجب رؤیایی!
عاقبت خاک ره حضرت زهرا(س) شده ام 

ح.م

آخرين نظرات

سلام علیکم اجرکم عندالله. خیلی عالی بود

با تشکر و سپاس بسیار عالی و جانسوز ...

سلام علیکم. ایام تسلیت... عللی ...

سلام، این شعر  هر روز سروده ...

سلام علیکم به به کم الله   فوق ...

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست... موفق باشید.

سلام و ادب.......خدا قوت..اجرتون ...

سلام. زیبا، دلنشین، فوق العاده! ...

{باعرض سلام وادب واحترام} ...

گالری عکس

درباره سايت

قلم شکسته

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

اطلاعات تماس، پيوندها و ...

اطلاعات تماس

  • ايميل
  • تلفن
    --
  • مدير سايت
  • امروز:
    يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۲۸ ق.ظ

قدرت گرفته از بلاگ بيان