با استفاده از يا می توانيد بين بخش های مختلف وبسايت جابه جا شويد
وارد شويدبسم الله
خدا عاشقی را چه مبهم کشید
که دل را چو ویرانه ی بم کشید
به خط خودش عاقبت را نوشت
کف دست ما خط درهم کشید
بهشتی کشید از خودش تا خودش
سر سوزنی هم جهنم کشید
کنار دل سیب حوّا، خدا
دو تا شاخه گل، بهر آدم کشید
غزل را شبیه تو و خنده هات
خدا مثل باران نم نم کشید
دلی صاف و ساده به من داد و بعد؛
برای تو هم زلف پر خم کشید
به دست خودش ناجی غصه ها
به روی تن خسته مرهم کشید
تو بودی و با دست تو چای عشق؛
به قوری دل های ما دم کشید
دو تا استکان خنده با قند تـــو
خط تیره بر چهره ی غم کشید
نگاهم...نگاهت...گره...واقعا؛
خدا عاشقی را چه مبهم کشید
ح.م
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا
نظرات (۷)
خدا عاشقی را چه مبهم کشید
خیلی قشنگ بود!
دعوتید به یک رباعی ناقابل..
بسیار زیبا بود...
اثرات بعد از تأهل است انشاءالله
بال که دو تا شد...
یا علی مددی...
واقعا عالی بود...
یه سوال دارم، آیا شاعر باید عاشق باشه تا شعر بگه؟ یا بعبارت دیگه برای شعرش باید مصداق عینی داشته باشه یا اینکه شعر تراوشات ذهنی شاعر هست؟
شما چندمین شاعری هستیدکه این سوال رو ازش میپرسم ولی هنوز به جواب نرسیدم
ممنون میشم اگر جواب بدید.