با استفاده از يا می توانيد بين بخش های مختلف وبسايت جابه جا شويد
وارد شويد
بسم الله
تقدیم به دو بانوی زندگی ام
مادر مهربان و بزرگوارم
و همسر عزیزم
ماه من، چهره تابنده این بانو هاست
ماه بودن چه برازنده این بانو هاست
زندگی مستی یک جرعه نگاه است، اصلا؛
زندگی ماحصل خنده این بانو هاست
اشک آنها نسب از گریه باران دارد؛
آتش از گریه سوزنده این بانو هاست
بی خودی نیست که در همهمه غم ها هم؛
عشق هر باره پناهنده این بانو هاست
پا گذاری به تن باغ بهشت از دنیا؛
شأن هر لحظه و آینده این بانو هاست
گر که بوسیدن خاک ره یک زن جرم است؛
حکم من با دل بخشنده این بانو هاست
تا که فرماندهی کشور عشق اند این دو؛
قلبم آماده و رزمنده این بانو هاست
قل هو الله احد...قلب من از این دنیا؛
بی نیاز است که دارنده این بانو هاست
ح.م
بسم الله
خدا عاشقی را چه مبهم کشید
که دل را چو ویرانه ی بم کشید
به خط خودش عاقبت را نوشت
کف دست ما خط درهم کشید
بهشتی کشید از خودش تا خودش
سر سوزنی هم جهنم کشید
کنار دل سیب حوّا، خدا
دو تا شاخه گل، بهر آدم کشید
غزل را شبیه تو و خنده هات
خدا مثل باران نم نم کشید
دلی صاف و ساده به من داد و بعد؛
برای تو هم زلف پر خم کشید
به دست خودش ناجی غصه ها
به روی تن خسته مرهم کشید
تو بودی و با دست تو چای عشق؛
به قوری دل های ما دم کشید
دو تا استکان خنده با قند تـــو
خط تیره بر چهره ی غم کشید
نگاهم...نگاهت...گره...واقعا؛
خدا عاشقی را چه مبهم کشید
ح.م
بسم الله
دریا...غزل...بهانه...نفس...حس و خستگی؛
این واژه های تا دم آخر، همیشگی؛
با یک نگاه معجزه آسای چشم تو؛
شد شعر عاشقانه ی داغ و دو ویژگی:
شعری ز قلب عاشق من نذر چشم تو
شعری چکیده از غم چشمت به سادگی
من در پیاله عکس تو را دیده ام..بیا؛
تا فارغم کنی تو از این داغ تشنگی
این جزر و مد قلب من از کودکی هنوز؛
دارد به بوی موی سیاه تو بستگی
من پا به پای قطره ی باران دویده ام
از پیش ابرِ فاصله تا رود زندگی
جاری شدم میان تن دشت خنده هات
جاری شدم شبیه تو و حس تازگی
گل بوته های عشق تو در انقلاب رنگ
چشمم اسیر جاذبه و حس خیرگی
بر روی برگ تازه یاس ی نوشته شد:
فصل نخست قصه ی عشقی، به سادگی
ح.م
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا