با استفاده از يا می توانيد بين بخش های مختلف وبسايت جابه جا شويد
وارد شويدبسم الله
صبر ِعلیّ مرتضی گنجینه تو
یک چادر خاکی غم دیرینه تو
محرم نبودم مرهم زخم تو باشم
داغی شدم آقا به روی سینه تو
آیینه قلب تو را حتی شکستم؛
دشت نگاهم پر شد از آیینه تو
بد بوده ام اما تو دستم را گرفتی؛
جانم فدای سینه بی کینه تو
هر هفته حسرت میخورم یک بار دیگر؛
جا مانده ام آقا من از آدینه تو
ح.م
بسم الله
اللهم
عجل لولیک الفرج....
قلمی
دست دلم بود و دلم آه کشید
ناز او
را که خریدیم، به اکراه، کشید
وعده
دادی که به نقاشی او جان بخشی
قول
دادی و دلم عاقبت آنگاه کشید
خواست
آزاد شود از همه جا و همه کس
بی
امان جلوه ای از چهره ی دلخواه کشید
غرق،
در حسرت یعقوبی صدساله خود
یوسفی
را که برون آمده از چاه کشید
آسمان
را به زمین با قلمش داد گره
ماه ِ
کامل شده ای را وسط راه کشید
ودلم
خواست که روشن بشود دنیایش
پس دو
خورشید به جای نگه ماه کشید
هر چه
او خواست خودش فاصله را کم بکند
یا که
آن راهِ پر از فاصله، کوتاه کشید؛
ولی
انگار محقق نشد آن وعده، هنوز
کار دل
باز به یک غصه جانکاه کشید
محو
شیرینی لیلا، دل مجنون شده ام
چون
اویس به قرن آمده صد آه کشید
ح.م
بسم الله
برای یار غائب از نظر، در آستانه ورود به ماه رحمت
نقره کوب است رکاب تن مهتابی ماه
چشم شهلای تو فیروزه ی دلها گردد
از "الف" گفتی و "یا" هم به شما وابسته است
تا که دستخط تو آموزه ی دل ها گردد
به سفر رفته ای و شوق رسیدن به شما؛
باعث نیت ده روزه ی دل ها گردد
تشنه ی بوسه ولی لب به لب ایم از عشقت
پر ز اشک غم تو، کوزه ی دل ها گردد
خوردن حسرت آن سیب نگاهت ای جان!
نکند مبطل این روزه ی دل ها گردد
ح.م
بسم الله
بی تو بغضی به میان سینه ها جا مانده
درد ، باری ست که بر گرده ی دلها مانده
از سر مرحمت و لطف بخوان در این شب
چند بیتـــی ز غــــزل های دل وا مانده
فرهاد زمانیم و جدا از نگه شیـــریـــــنـت
دل ِ مجنون شده ، در حسرت لیلا مانده
یک بار گذر کرده ای از دشت نگاه مجنون
ردّ پای غم تـــو ، بر دل صــحــــــــرا مانده
کی وزی باد موافق! ز سر لطـــف به ما؟
کَشتی حاجـــــت ما بر لـــب دریا مانده
دو قدم مانده که شب را به تمسخر گیریم
دو قدم؟..نه!....نگهی تا خود مولا مانده
عاقبت می رسد آن روز که رویت بینم؟
تو و این دست پر از عجز و تمنا مانده
درد هایم همه از جنس غریبی شده اند
تو خودت دانی و این عاشق تنها مانده
(2/11/88)
ح.م
شعرهای سوخته
امشب تمام شعر من در ناله هایم سوخته
یک بغض کهنه آتشی در سینه ام افروخته
شوق دیدار مَهی پنهان و غائب از نظر...
چشمان خونبار مرا بر آسمان ها دوخته
تا ابد مسحور و مجنون نگاه مهدی(عج) ام
راه و رسم عاشقی را او به من آموخته
88/8/1
ح.م
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا